کد مطلب:140293 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

مقاله مرحوم واعظ قزوینی در ریاض القدس
مرحوم صدر الدین واعظ قزوینی در ریاض القدس فرموده:

چون در شب چهارم محرم خامس آل عبا علیه السلام با پسر سعد در كنار نهر فرات یكجا نشستند و حضرت سه تمنا از آن بی حیا كرد عمر گفت: اكتب الی ابن زیاد خواهش های شما را به ابن زیاد می نویسم امیدوارم كه یكی از این سه خواهش برآورده شود، سخن به این كلام ختم شد و امام علیه السلام به سرادق (خیمه) خود بازگشت تا آنكه سفیده صبح روز چهارم دمید، پسر سعد در سراپرده نشست سران لشگر و امیران سپاه را طلب نمود با ایشان در كار امام حسین و ابن زیاد سخن در میان آورد مشغول صحبت بود و از بی گناهی سید الشهداء گفتگو بود ناگاه از سمت كوفه قاصدی در رسید جواب نامه اول عمر سعد را از ابن زیاد آورد [1] این جواب در روز چهارم محرم رسید وقتی است كه ابن سعد با امیران




سپاه نشسته و گفتگو می كند همینكه پسر سعد ستمكار از مضمون نامه ابن زیاد غدار مطلع گردید پریشان و آشفته شد و در كار خود خیره ماند و در خیال فرورفت كه البته پسر فاطمه اطاعت پسر مرجانه نخواهد كرد و من هم نمی توانم با پسر پیغمبر جنگ كنم و از طرفی از كشور ری نیز نمی توانم بگذرم در این اندیشه بود كه ناگاه قاصد دیگر رسید و نامه دیگر از پسر مرجانه آورد كما فی البحار عن محمد بن ابی طالب:

مضمون نامه این بود: انی لم اجعل لك علة فی كثرة الخیل و الرجال فانظر لا اصبح و لا امسی الا و خبرك عندی غدوة و عشیة.

یعنی ای پسر سعد من بی جهت تو را سردار لشگر ننمودم و این همه سواره و پیاده در طاعت و فرمان تو نیاوردم بدانكه صبح و شام بر من نمی گذرد الا آنكه خبرهای شب و روز تو به من می رسد.

از مناقب نقل شده كه ابن زیاد در نامه نوشته بود: كار را بر پسر رسول مختار تنگ بگیر، یا جنگ را اختیار كند و یا بیعت با یزید نماید.

از جمله سخت گیری ها آن است كه باید میان او و آب حائل شوی یعنی اول آب را به روی حضرت و اصحابش ببندی تا كارش به جان و كاردش به استخوان برسد والسلام.

پسر سعد كه از مضمون نامه ابن زیاد مطلع شد سخت متغیر و آشفته گردید لعنت به او كرد و آن روز تا شام با خاطر آشفته بسر برد همینكه شب بر سر دست


درآمد و شب پنجم محرم فرارسید به نقل ثقات از روات در چنین شبی امام علیه السلام با دلی گرفته و خاطری آشفته از میان خیمه مانند ماه دو هفته بیرون آمد، عمامه پیغمبر بر سر و دراعه آن سرور در بر به یكی از یاران فرمود برو نزد پسر سعد بگو پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید می خواهم در میان دو لشگر تو را ملاقات كنم و با تو چند دقیقه در خلوت صحبت دارم.

فرستاده امام علیه السلام بنزد سعد آمد پیغام را رسانید، آن ملعون از لشگرگاه خود جدا شد و امام هم روان گردیدند بساطی در جای خلوتی انداخته مجلس را از اغیار پرداخته خامس آل عبا با پسر سعد بی حیا در آن بساط قدم نهادند دست یكدیگر گرفتند

شعر



بیك جا نشستند ایمان و كفر

حسین، جان ایمان، عمر، جان كفر



در آن بزم با هم زمانی دراز

ز مردم نهانی بگفتند راز



حفص و درید بر بالای سر عمر ایستاده، علی اكبر و عباس نیز بر بالای سر امام علیه السلام ایستاده بودند.

عمر بن سعد آنچه را كه ابن زیاد در نامه نوشته و وی را موظف باجراء آن كرده بود برای امام علیه السلام بازگو كرد و خلاصه آن سخنان این بود كه:

ابن زیاد گفته شما باید با یزید بیعت كنید و در غیر این صورت اول آب را بر شما و اصحاب شما می بندم و پس از محصور واقع شدن به حرب شما پرداخته و همان طوریكه عثمان را تشنه كشتند شما را نیز تشنه می كشیم.

امام علیه السلام سخنان ابن سعد را شنیدند و سپس از روی نصیحت فرمودند:

ویلك یابن سعد اما تتقی الله الذی الیه معادك وای بر تو ای پسر سعد آیا از خدا نمی ترسی از روز معاد باك نداری اطاعت امر پسر مرجانه می كنی و كمر قتل مرا بر میان می بندی و حال آنكه می دانی من كیستم و چیستم، اگر دست خود را به


خون من بیالائی می دانی در محشر در فزع اكبر خلاصی نداری.

شعر



به این ظلم بیداد روز حساب

رسول خدا را چه گوئی جواب



نگه كن كه شیر خدا دامنت

گرفتست و پرسد ز خون منت



برهنه سرا پیش عرش خدا

شكایت كند از تو خیر النساء



شنیدم گرفتی تو منشور ری

بخون من این كی روا بود كی



عمر بن سعد عرض كرد: قربانت من تو را نیكو می شناسم و حسب و نسب تو را از همه بهتر می دانم سبط پیغمبر، فرزند حیدر، میوه دل فاطمه اطهری ولی باید یكی از این دو كار را اختیار كنی و گرنه چون آتش ظلم ابن زیاد زبانه كشید هم تو را و هم مرا می سوزاند، چاره ای بكن كه ما هر دو رهائی یابیم نه تو كشته شوی و نه من.

فی اخبار الدول و آثار الاول قال الامام علیه السلام: اختار و امنی واحدة من ثلاث

حضرت فرمود: چاره درد من و تو این است كه یكی از این سه كار را درباره من اختیار كنید:

یكی: آنكه راه بدهید یا به مكه و یا به مدینه برگردم و یا به بلدی از بلاد مسلمانان روم، باشم من هم یكی از اسلامیان یا آنكه بگذارید بپای خود نزد یزید به شام بروم او داند و من.

ای عمر اگر یكی از این سه حاجت من روا شود خسرانی به تو نمی رسد و حاجت من هم روا شده.

شعر



نه آلوده باشی به خون دامنی

نه آتش زنی از جفا خرمنی






چه خرمن كه هر خوشه اش توشه ای است

روان جوان جگر گوشه ای است



ابن شهرآشوب و دیگران از عقبة بن سمعان [2] كه خزینه بان حضرت است روایت می كند كه گفت:

به خدا قسم من حاضر بودم و مكالمه حضرت را با پسر سعد شنودم، غیر این سه خواهش دیگر مطلبی نداشت می فرمود واگذارید سر به بیابان بی پایان بگذارم غریب وار روزگار بگذرانم، بر فراق یار و دیار صبر كنم تا از دنیا بروم

عمر بن سعد گفت: به چشم هر چند می دانم آن كافر پر كینه از سخنان من نخواهد رام شد و آرام گرفت و لیكن شرحی با عجز و لابه به او خواهم نگاشت شاید یكی از این سه حاجت روا شود و من از روی پادشاه حجاز خجالت نكشم

همینكه سفید صبح روز پنجم دمید و آفتاب طالع گردید عمر سعد قلم و دوات و كاغذ خواست نامه دلپذیر به ابن زیاد شریر نوشت به این مضمون كه شیخ مفید علیه الرحمه در ارشاد می فرماید:


[1] كاغذ اول عمر سعد اين بود: اي امير چون به امر تو وارد نينوا شدم نوشتم به حسين بن فاطمه براي چه به اين ديار آمدي چه باعث شد كه روي به كوفه آوردي؟

جواب داد كتب و عرايض اهل كوفه مرا به اينجا آورده.

پسر فاطمه به رسم مهماني روي به اين ديار آورده و بوي وفا از اهل كوفه استشمام كرده قريب هشتاد نفر از زن و بچه همراه دارد اگر بناي جنگ و هواي سلطنت داشت البته حرم همراه نمي آورد و حالا هم مي گويد اگر اهل كوفه نمي خواهند برمي گردم، امير زمان چه مي فرمايد؟

ابن زياد در جواب اين نامه نوشته بود:



الآن اذ علقت مخالبنا به

و يرجو النجاة ولات حين مناص.

[2] مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال مي نويسد:

اهل سير و تواريخ از عقبة بن سمعان غلام مخدره رباب زوجه امام حسين عليه السلام نقل كرده اند كه گفت من با امام حسين بودم از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق و از او مفارقت نكردم تا وقتي كه به درجه شهادت رسيد و هر فرمايشي كه در هر جا فرمود اگر چه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در راه عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مي گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه مي گذارم ابدا نفرمود.